دست نوشته

مینویسم تا شاید...

دست نوشته

مینویسم تا شاید...

منزلی برای آرامش روح
انسانم آرزوست

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲۰ مطلب با موضوع «روزنگار» ثبت شده است

سلام

این روزها به سختی سپری میکنم، هرچیزی به شدت من رو یاد اون میندازه از لازانیا بگیر تا شال و روسریم. بغض میکنم و گریه میکنم. حساس شدم روش. بیمار گونه..چک میکنم الان انلاین...یعنی الان با کسی هست؟ بعد دو ماه رابطه جدید شروع کرده؟

عکسای عسل رو برای کی میفرسته؟ چرا رفت؟ چرا استیصالی که خودش 12-13 سال پیش تجربه کرده بود برای منم درست کرد...توی روز معمولا انلاین نمیشه اما شبها تا 1-2 مشغول... یاد روزها اول خودم میافتم. ... اتفاقا همین موفعها بود اوایل اردیبهشت سه سال پیش...

یعنی اونی که الان باهاش انقدر کامل! که میشه بش گفت کاملیا؟ 

از اون دختر متنفرم .. نمیدونم کی؟ اما همونی که جای من گرفته الان

چتها پاک نکردم بعضی وقتها میرم میخونم گریه میکنم یا خنده کوتاهی میزنم اما بعدش یادم میاد که این داستان اخرش تلخ

او رفت.

همه میگن وقتی اون رفته باید خودش برگرده خودت کوچیک نکن..

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۵۸
samira sr

سلام.

ارمروز دیگه بیشتر از یک ماه شد که دیگه خبری از هم نگرفتیم

برای همیشه خداحافظی کرد و رفت. بهتر این که بگم برای همیشه رفت. چون خداحافظی درست نکردیم. شاید من فکر میکردم خداحافظی بهتری بکنه..

گفت این رابطه دیگه کار نمیکنه..گفت خوشحالش نمیکنه..گفت حس میکنه داره خیانت میکنه که توی چنین رابطه ای مونده...

مشاور بمن گفته بود تو پیامی نده فعلا... من پیام ندادم و اون هم کلمه ای نگفت

بعضی شبها خیلی دلگیر میشم. جای خالیش حس میکنم. از مرحله انکار گذشتم...توی سوگ نشستم برای عزیز...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۹ ، ۱۱:۴۵
samira sr

چند وقت دیگخ سی سالم میشه

استرس گرفتم نمیخوام ترسهام به دهه چهارم ببرم. مثل ترس از زبان! چیزی که سالیان سال من رو متوقف کرده....از طرفی میخوام کارهایی بکنم که همیشه دوست داشتم و نشده

دیروز رفتم کلاس عکاسی و چقدر خوشحال شدم که کاری دارم انجام میدم که دوست داشتم و دارم.

احتمالا یه کلاس انلاین فرانسه هم بنویسم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۸ ، ۱۱:۰۸
samira sr

سلام

از اونجایی که کل کشور داره از نیرو ماهر خالی میشه، مدیر من  هم تا چند وقت دیگه داره میره و از ونجایی که وقتی حتی یه مدیر بد میره، یه بدترش میاد جاش، برای ما شدن سه نفر! یعنی کمیته تشکیل دادن . از این بین فقط یه نفرشون که لایق هست و من از یکی از اون دو نفر به شدت متنفرم.

اللبته اونم همین حس داره.

از اینکه همچین آدمهای چیپ و بی اساسی قراره زمام امور به دست بگیرند سخت دلگیر میشم.

وطن جایی نیست که ما زندگی میکنیم.

چرا که اساسا زندگی نمیکنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۷ ، ۱۲:۴۶
samira sr

سلام

اونقدر پریشونم که هر روز میام شرکت چهرآزی رو گوش میدم. دلم برای حبیب و دلبر و جمشید میتپه...اما قلب خودم تند تند میزنه برای خودم برای عشقم ..

اصلا عشق بود یا حماقت؟ عشق اگه اینه پرهیز میکنم از هرچه عشقه! به خودم گفتم بدون عشق با اولین نفری که اومد ازدواج کنم. 

دیروز انقدر دعا بد دبرای دوستش کردم. دعا کردم که  تاوان پس بده...حرص خوردم ولی بعدش دیدم فایده نداره...فقط منم که اعصابم خورد میشه..

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۷ ، ۱۳:۳۹
samira sr

یه چند وقته دندونش خیلی درد داره. جراحی کرده اما دکتر یا شرایط خودش طوری بوده که هنوز درگیر دندونش.

دیروز زنگ زدم بهش بعد خیلی بی حوصله جوابم داد. از طرفی کم خوابیده بود و درد دندون داشت. اما بازم دلیل نمیشه انقدر بی حوصله جواب یکی رو بدی!

احساس خستگی میکنم. احساس میکنم دوستم نداره. یا خسته شده از من..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۷ ، ۱۰:۱۹
samira sr

یه چند وقتی که به دلایل مختلف از جمله مشغله چیزی ننوشتم.

حرفهای نگفته و حرفهای مگوی زیادی توی سینم انباشته شدند. از اخرین اتفاقی که افتاده میگم.

چند روز پیش رفته بودیم سفر با خانواده. من یک روز زودتر برمیگشتم. فکرمیکردم ترمینال میاد دنبالم. بعد تو راه متوجه شدم که نه نمیاد! بحث کردیم باهم... به من گفت تو مهرطلبی و علاوه بر این هم توی رابطه نقش قربانی و مظلوم رو بازی میکنی و اگه کسی از بیرون ببینه میگه این پسر چقدر چموش و دایم سمیرا را اذیت میکنه

خیلی دلم شکست که بهم گفت مهرطلبی... گرچه شاید باشم. که مقداری هستم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۷ ، ۰۹:۱۳
samira sr

سلام

یکی از تصمیماتم در سال جاری اینه که بشم خوره کتاب و تال جایی که میشه بخووونم :)))

در مورد ترسهام یکی از کارهایی که کردم همون رانندگی بود و فعلا کار دیگه نکردم

یه چند وقت دیگه شاید یه خبر خوبی منتشر کنم :)) البته اصلا ربطی به ازدواج نداره :/ :(

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۱۵
samira sr

سلام 

میخوام از این به بعد اتفاقات و حواشی که پیرامون رانندگی برام ایجاد میشه و رخ میده تحت عنوان : تا راننده بشی با شما دوستان به اشتراک بذارم

دیروز برای اولین بار تنهایی خودم تو ماشین نشستم و به سمت شرکت راه افتادم. از اونجایی که پارکینگ خونه یه فوبیا بزرگ بود برام با دقت و ظرافت از پارک در اومدم... در پارکینگ باز کردم و پریدم تو کوچه... اولش همه چیز خوب بود. حتی گوشیم هم وصل کردم و آهنگ پلی کردم..اتوبانها پشت سر گذاشتم و تا رسیدم به یه خیابونی که مقصد شرکت بود. خیابون به نسبت شلوغ بود و من حواسم به شیب زیاد جردن نبود. زنگ زدم دوستم که کجایی میای با من بالا؟ گفت من نیم ساعت 40 دقیقه دیگه میرسم..گفتم ماشین بذارم در شرکت شما؟ گفت نه خلوت برو.. منم رفتم.

یه جا پشت چراغ قرمز باید میاستادم از اونجایی گه خیلی شیبش زیاد بود قبلش زدم گنار تا چراغ سبز شد برم...

رفتم رسیدم به موضع پارک کردن! کلی ماشین خاموش شد...

اما علت اینا همش بخاطر دستی ماشین بود که از وقتی شروع کردم با دستی بالا رانندگی کرده بودم :((((((((((

پارک کردیم و رفتیم سرکار...عصری همکارم گفت من تا سر ظفر توی مدرس میبری؟گفتم چشم.. راه افتادیم سمت ماشین. وقتی رسیدم هرچی میزدم دزدگیرش در باز نمیگرد که نمیکرد! کلی با دوستم تلاش کردم حتی باطری دزدگیر عوض کردم..نشد که نشد! اولش به دوستم زنگ زدم جوابم نداد در صورتی که توی این بازه گوشی دستش بود و توی اینستا دایم برام پست میفرستاد...

انقدر احساس ناراحاتی داشتم که اصلا غم داشت میخوردم...شوهر دوستم اومد و اونا رفتن منم فتم نگهبانی شرکت تا از اونا کمک بگیرم... قرار شد اونا بیان دزدگیر قطع کنن و من را راهی کنن.... همکارم (هدیه) زنگ زد که احتمالا باطری ماشین خوابیده گفت ما برگردیم گفتم نه... خلاصه با نگهبانی رفتیم در ماشین باز کردیم دیدم بعله ماشین استارت نمیخوره!

در پی زنگ زدن به امداد خودرو و یافتن ماشین برای اینکه باطری به باطری کنیم بودیم که ناگاه هدیه و شوهرش برگشتن! اشک ذوق تو چشمام جمع شد.

خلاصه شوهرش و نگهبانی کمک کردن و من راهی کردن. تو راه برگشت مسیر یکم شلوغ شده بود و من استرس گرقته بودم خدا شکر خونه رسیدم. از مرحله رمپ پارکینگ که گذاشتم وارد مرحله پارک شدم.... یکی از همسایه ها پایین بود گفت میخوای برات پارک کنم؟ زنش گفت فرمون بت بدم؟ گفتم نه میخوام خودم پارک کنم. خلاصه با چندتا فرمون ما تونستیم ماشین رو جا بدیم و بریم بالا......

رفتم بالا نشستم دل سیییییییر گریه کردم و بعد حالت پرواز و خواب! که ارزوی خواب ابدی داشتم البته که نشد :(((((

12:30 بیدار شدم..گوشی از پرواز خارج کردم دیدم دوستم ساعت 11 شب 8 باز زنگ زده....smsداده کجایی و اینا...بعد پررو پرو زنگ زده تا با من هستی گوشیت پرواز نمیذاری همینطوری..نگران میشم...البته کلی من غر زدم ها بش که نامرد من امروز دو باز بت زنگ زدم کمک خواستم ...کدوم گوری بودی؟؟؟؟ 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۲۲
samira sr

دیشب که داشتم اینستا رو میدیدم دیدم بیشتریا آخرین 5شنبه یا جمعه سال رو جشن گرفتند و تفریحی کردند مثلا رستورانی کافه ای رفتن... تا قبلش حسی نداشتم. خودم درگیری هایی داشتم که اون بیخبر بود اما زیاد نبود. چشمش گویا جمعه عفونت کرده بود. یکی از کارام این بود که عیدی اون رو آماده کنم

یکی از عکسهای خودش و یکی از عکسهایی که هردو خودم گرفته بودم دادم براش رو شاسی چاپ کنن...

احساس میکنم با من سرد شده. چهارشنبه که رفتم در شرکتشون حتی نیومد پایین من ببینه....

حالا منم عیدیش رو میدم پیک ببره خودم نمیرم.

شاید یکی بگه چرا عیدی میدی؟؟ آخه من خودم اینکار دوست دارم و میخوام بش بفهمونم که باید یه کارهایی بکنه!

رنج میبرم. غصه میخورم به پای خودم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۶ ، ۰۹:۴۸
samira sr