دست نوشته

مینویسم تا شاید...

دست نوشته

مینویسم تا شاید...

منزلی برای آرامش روح
انسانم آرزوست

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱ مطلب با موضوع «راننده شو» ثبت شده است

سلام 

میخوام از این به بعد اتفاقات و حواشی که پیرامون رانندگی برام ایجاد میشه و رخ میده تحت عنوان : تا راننده بشی با شما دوستان به اشتراک بذارم

دیروز برای اولین بار تنهایی خودم تو ماشین نشستم و به سمت شرکت راه افتادم. از اونجایی که پارکینگ خونه یه فوبیا بزرگ بود برام با دقت و ظرافت از پارک در اومدم... در پارکینگ باز کردم و پریدم تو کوچه... اولش همه چیز خوب بود. حتی گوشیم هم وصل کردم و آهنگ پلی کردم..اتوبانها پشت سر گذاشتم و تا رسیدم به یه خیابونی که مقصد شرکت بود. خیابون به نسبت شلوغ بود و من حواسم به شیب زیاد جردن نبود. زنگ زدم دوستم که کجایی میای با من بالا؟ گفت من نیم ساعت 40 دقیقه دیگه میرسم..گفتم ماشین بذارم در شرکت شما؟ گفت نه خلوت برو.. منم رفتم.

یه جا پشت چراغ قرمز باید میاستادم از اونجایی گه خیلی شیبش زیاد بود قبلش زدم گنار تا چراغ سبز شد برم...

رفتم رسیدم به موضع پارک کردن! کلی ماشین خاموش شد...

اما علت اینا همش بخاطر دستی ماشین بود که از وقتی شروع کردم با دستی بالا رانندگی کرده بودم :((((((((((

پارک کردیم و رفتیم سرکار...عصری همکارم گفت من تا سر ظفر توی مدرس میبری؟گفتم چشم.. راه افتادیم سمت ماشین. وقتی رسیدم هرچی میزدم دزدگیرش در باز نمیگرد که نمیکرد! کلی با دوستم تلاش کردم حتی باطری دزدگیر عوض کردم..نشد که نشد! اولش به دوستم زنگ زدم جوابم نداد در صورتی که توی این بازه گوشی دستش بود و توی اینستا دایم برام پست میفرستاد...

انقدر احساس ناراحاتی داشتم که اصلا غم داشت میخوردم...شوهر دوستم اومد و اونا رفتن منم فتم نگهبانی شرکت تا از اونا کمک بگیرم... قرار شد اونا بیان دزدگیر قطع کنن و من را راهی کنن.... همکارم (هدیه) زنگ زد که احتمالا باطری ماشین خوابیده گفت ما برگردیم گفتم نه... خلاصه با نگهبانی رفتیم در ماشین باز کردیم دیدم بعله ماشین استارت نمیخوره!

در پی زنگ زدن به امداد خودرو و یافتن ماشین برای اینکه باطری به باطری کنیم بودیم که ناگاه هدیه و شوهرش برگشتن! اشک ذوق تو چشمام جمع شد.

خلاصه شوهرش و نگهبانی کمک کردن و من راهی کردن. تو راه برگشت مسیر یکم شلوغ شده بود و من استرس گرقته بودم خدا شکر خونه رسیدم. از مرحله رمپ پارکینگ که گذاشتم وارد مرحله پارک شدم.... یکی از همسایه ها پایین بود گفت میخوای برات پارک کنم؟ زنش گفت فرمون بت بدم؟ گفتم نه میخوام خودم پارک کنم. خلاصه با چندتا فرمون ما تونستیم ماشین رو جا بدیم و بریم بالا......

رفتم بالا نشستم دل سیییییییر گریه کردم و بعد حالت پرواز و خواب! که ارزوی خواب ابدی داشتم البته که نشد :(((((

12:30 بیدار شدم..گوشی از پرواز خارج کردم دیدم دوستم ساعت 11 شب 8 باز زنگ زده....smsداده کجایی و اینا...بعد پررو پرو زنگ زده تا با من هستی گوشیت پرواز نمیذاری همینطوری..نگران میشم...البته کلی من غر زدم ها بش که نامرد من امروز دو باز بت زنگ زدم کمک خواستم ...کدوم گوری بودی؟؟؟؟ 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۲۲
samira sr