دست نوشته

مینویسم تا شاید...

دست نوشته

مینویسم تا شاید...

منزلی برای آرامش روح
انسانم آرزوست

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

درست یک سال پیش بود، بعد چند وقت چت کردن باهم قرار گذاشتیم تا هم ببینیم. اومد سرکچه شرکتمون. رفتیم یه کافه...اون نمیدونست که تولد من... اونشب شبی بود که نتایج انتخابات اعلام کرده بودن و خیابونها شلوغ بود. اصرار کرد که حتما برسونم. منم خونه خالم میرفتم. تو راه برادرم زنگ زد و فهمید که تولدم..چند روز بعدش یه دسته گل خوشگل سفارش داد آوردن دم شرکت...خیلی خوب بود

بعدش گلها خشک کردم و گذاشتم توی یه شیشه تزین شده که خودم درست کرده بودم..

وقتی تولدش بود رابطه رو کات نکردم گفتم گند نزنم به تولد 30 سالگی یه آدم. یه هفته جلوترش کافه رزرو کردم و گل و کیک خریدم. کلی برای کادوش تلاش کردم، یه دکمه سردست خیلی خوشگل خریدم. کلی این در و اون در زدم. بردن گل و کیک برام سخت بود. هرجور بد تنهایی این کارا کردم. الانم که دارم مینویسم بغض میکنم...چشمام پر اشک میشه...

روز تولد اصلیش رفتم دم کلاسشون... شب قبلش هم بیدار مونده بودم و یه کارت پستال خودم براش درست کرده بودم. رفتم که بش بدم...یک ساعت اونجا موندم...اونشب فقط تو ماشین کنارش گریه میکردم....

ماه ها از این ماجرا گذشت.. روزهای شیرین و تلخی کنار هم گذروندیم...

حالا درآستانه تولد خودم بعد یک سال تنها شدم...خداحافظی به صدایی از زندگیم کرد. چشمام پر اشک میشن...

کل زندگیم پیچیده بهم. شبها خواب خوبی ندارم و کابوس های مختلف میبینم. هر دفعه که بیدار میشم میام چک میکنم ببینم که آیا پیامی ازش دارم....


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۷:۴۷
samira sr

هوورااااااااااااااااااااا

بلاخره اونی که یک سال دنبالش بودم جور شد!

مثل یک رویا است!

سفر!

تجربه کاملا جدید در زندگیم داره استارت میخوره

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۰۶
samira sr