دست نوشته

مینویسم تا شاید...

دست نوشته

مینویسم تا شاید...

منزلی برای آرامش روح
انسانم آرزوست

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۷ مطلب با موضوع «باشد که پند گیریم» ثبت شده است

سلام 

میخوام از این به بعد اتفاقات و حواشی که پیرامون رانندگی برام ایجاد میشه و رخ میده تحت عنوان : تا راننده بشی با شما دوستان به اشتراک بذارم

دیروز برای اولین بار تنهایی خودم تو ماشین نشستم و به سمت شرکت راه افتادم. از اونجایی که پارکینگ خونه یه فوبیا بزرگ بود برام با دقت و ظرافت از پارک در اومدم... در پارکینگ باز کردم و پریدم تو کوچه... اولش همه چیز خوب بود. حتی گوشیم هم وصل کردم و آهنگ پلی کردم..اتوبانها پشت سر گذاشتم و تا رسیدم به یه خیابونی که مقصد شرکت بود. خیابون به نسبت شلوغ بود و من حواسم به شیب زیاد جردن نبود. زنگ زدم دوستم که کجایی میای با من بالا؟ گفت من نیم ساعت 40 دقیقه دیگه میرسم..گفتم ماشین بذارم در شرکت شما؟ گفت نه خلوت برو.. منم رفتم.

یه جا پشت چراغ قرمز باید میاستادم از اونجایی گه خیلی شیبش زیاد بود قبلش زدم گنار تا چراغ سبز شد برم...

رفتم رسیدم به موضع پارک کردن! کلی ماشین خاموش شد...

اما علت اینا همش بخاطر دستی ماشین بود که از وقتی شروع کردم با دستی بالا رانندگی کرده بودم :((((((((((

پارک کردیم و رفتیم سرکار...عصری همکارم گفت من تا سر ظفر توی مدرس میبری؟گفتم چشم.. راه افتادیم سمت ماشین. وقتی رسیدم هرچی میزدم دزدگیرش در باز نمیگرد که نمیکرد! کلی با دوستم تلاش کردم حتی باطری دزدگیر عوض کردم..نشد که نشد! اولش به دوستم زنگ زدم جوابم نداد در صورتی که توی این بازه گوشی دستش بود و توی اینستا دایم برام پست میفرستاد...

انقدر احساس ناراحاتی داشتم که اصلا غم داشت میخوردم...شوهر دوستم اومد و اونا رفتن منم فتم نگهبانی شرکت تا از اونا کمک بگیرم... قرار شد اونا بیان دزدگیر قطع کنن و من را راهی کنن.... همکارم (هدیه) زنگ زد که احتمالا باطری ماشین خوابیده گفت ما برگردیم گفتم نه... خلاصه با نگهبانی رفتیم در ماشین باز کردیم دیدم بعله ماشین استارت نمیخوره!

در پی زنگ زدن به امداد خودرو و یافتن ماشین برای اینکه باطری به باطری کنیم بودیم که ناگاه هدیه و شوهرش برگشتن! اشک ذوق تو چشمام جمع شد.

خلاصه شوهرش و نگهبانی کمک کردن و من راهی کردن. تو راه برگشت مسیر یکم شلوغ شده بود و من استرس گرقته بودم خدا شکر خونه رسیدم. از مرحله رمپ پارکینگ که گذاشتم وارد مرحله پارک شدم.... یکی از همسایه ها پایین بود گفت میخوای برات پارک کنم؟ زنش گفت فرمون بت بدم؟ گفتم نه میخوام خودم پارک کنم. خلاصه با چندتا فرمون ما تونستیم ماشین رو جا بدیم و بریم بالا......

رفتم بالا نشستم دل سیییییییر گریه کردم و بعد حالت پرواز و خواب! که ارزوی خواب ابدی داشتم البته که نشد :(((((

12:30 بیدار شدم..گوشی از پرواز خارج کردم دیدم دوستم ساعت 11 شب 8 باز زنگ زده....smsداده کجایی و اینا...بعد پررو پرو زنگ زده تا با من هستی گوشیت پرواز نمیذاری همینطوری..نگران میشم...البته کلی من غر زدم ها بش که نامرد من امروز دو باز بت زنگ زدم کمک خواستم ...کدوم گوری بودی؟؟؟؟ 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۲۲
samira sr

دیشب که داشتم اینستا رو میدیدم دیدم بیشتریا آخرین 5شنبه یا جمعه سال رو جشن گرفتند و تفریحی کردند مثلا رستورانی کافه ای رفتن... تا قبلش حسی نداشتم. خودم درگیری هایی داشتم که اون بیخبر بود اما زیاد نبود. چشمش گویا جمعه عفونت کرده بود. یکی از کارام این بود که عیدی اون رو آماده کنم

یکی از عکسهای خودش و یکی از عکسهایی که هردو خودم گرفته بودم دادم براش رو شاسی چاپ کنن...

احساس میکنم با من سرد شده. چهارشنبه که رفتم در شرکتشون حتی نیومد پایین من ببینه....

حالا منم عیدیش رو میدم پیک ببره خودم نمیرم.

شاید یکی بگه چرا عیدی میدی؟؟ آخه من خودم اینکار دوست دارم و میخوام بش بفهمونم که باید یه کارهایی بکنه!

رنج میبرم. غصه میخورم به پای خودم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۶ ، ۰۹:۴۸
samira sr
تولدش اذر ماه..اواسط آذر...یه چند وقتی با خودم قرار گذاشته بودم که بگذارم تولد 30 سالگیش بگذره و بعد باهاش خداحافظی کنم. گرچه اون از رفتن من به نظرم زیاد ناراحت نمیشد. اما چون خودم دوست نداشتم زمان تولدم مصادفم باشه با دوران نارحتی و رنج ناشی از جدایی .. گفتم 30 سالگی رو کنارش باشم. به اینکه چی کادو بخرم هم حتی فکر کرده بودم..دکمه سردست چیز که دوست داره
اگه 30 آذر میومد میشد6 ماه از رابطه و دوستی ما...روز اول دیدارمون تولد من بود...فرداش یه دسته گل بزرگ فرستاد شرکت...
اما حالا همه چیز نابود شد... بچه یازی..وقتی باهام بد حرف زدی خب مسلم من هم حوصله این ندارم که سرصبح بگم سلام...
دیشب تمام مدت گریه کردم. مدتها بود این چنین گریه نکرده بودم...اشکهای درشت درشت...به خودم گفتم سمیرا! مگه وقتی از هم جدا میشدید قرار نبود تا ته مصیبت بری... مگه از اولش ته این همه رنج نمیدونستی... پس شروع کن!!!
شروع کن و تا ته مصیبت برو...
قبلا باهامراجع به این ته مصیبت حرف زده بودیم. اونموقع میگفت من دوست ندارم اینطوری ناراحت بینمت...ولی همش الکی بود..
من اول جاده ایستادم و اون حتی برای بدرقه منم نیومد....
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۶ ، ۱۰:۲۰
samira sr

بلاخره داره تموم میشه. جوجه من رو هم آخر پاییز شمردن :) گرچه مزد کارام درست درمون نگرفتم ولی دارم از شر رییس نادون و دون دون و بالادستی گروهبان گارسیام راحت میشم. بالاخره گروهم داره عوض میشه. ....

گرچه دون دون رفت گفت من این و نمیخوام (اتش از گور گروهبان گارسیا در میاد) ولی به چیز خوردن افتاد. امروز بالاخره فرمم امضا کرد.

برمیگردم به بهترین گروه شرکت! به جای بهتر بجایی بدون حاشیه بدون خالهخ زنک بازی

فقط کار میکنی! کار و کار و کار.... حجم کارام زیاد میشه ولی آرامش دارم. :)

برام دعا کنید دوستان.

پی نوشت: احساس میکنم شرکت بعد 2 سال از نظر فنی من رو قبول داره. خدا شکر.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۵ ، ۱۵:۱۷
samira sr

فردا شب چله است. قبلا میخواستم برای سرباز پیام بدم ولی الان میبینم خیلی غلط این کار. وقتی کسی نمیخواد تمام قد از رابطه باهاش بکشید بیرون. مثل دندون کرم خورده باید اون رابطه کشید و انداخت بیرون! حتی نباید اون پر کرد یا دندون جاش گذاشت. باید جاش خالی بمونه ..زخمش باید ببینید همیشه تا یادتون نره که درست رفتار کنید! 

فردا میخوام توی یه برنامه خیریه شرکت کنم و برم یه بیمارستانی و به بچه های بیمار سر بزنم. البته مرخصی باید بگیرم :)

تصمیم گرفتم اگه سرباز خبری ازش شد، مثل یه بالغ باهاش رفتار کنم و بهش بگم چه کار زشتی کرده. آخه دوستام همه گفتن بلاکش کن، جوابش نده و ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۵ ، ۰۹:۲۹
samira sr
این چند وقت خیلی بریده بریده از سرباز پیام گرفتم. 
من خیلی ساده باور بودم که خیال میکردم اون مشکل داره ..درگیره سربازی..نگهش میدارن و ....من خیلی ساده اون باور کردم اما اون هم خیلی اسون و راحت از سادگی من استفاده کرد و خر فرضم کرد!
اخه برادر من، تو خودت پالس مثبت نشون دادی! وگرنه من که روز اخر کلاس بیخیال تو شدم، بیخیال شماره گرفتن....
کی بود که میگفت اگه رییس فلان شرکت بزرگ هم باشه در برابر تو هیچ؟؟؟ تقصیر من که دلم برای تو و شرایطت سوخت، برای تویی که اشتباها باورت کردم...
تو من رو دوست نداشتی...تو فقط نامردی کردی
اومدم دعا کنم که حقت سربازیت درست نشه بعد گفتم ولش کن، اولا که به دعا من نیست بعدشم بد نخوام....فقط حوالت به خدای بالا سر
#باشد_که_پند_گیریم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۵ ، ۱۴:۰۰
samira sr

سر کار به 44 گفتم که وبلاگ دارم اونم گیر داد که بده بخونیم. از اون اصرار از من انکار

حالا دوباره آخر پاییز اومده میگه تو مینویسی؟ خب یکم تابلو نیست آیا؟

پی نوشت: 44 و آخر پاییز اسم زمزی همکارانه عزیز میباشد :)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۱۵
samira sr