دست نوشته

مینویسم تا شاید...

دست نوشته

مینویسم تا شاید...

منزلی برای آرامش روح
انسانم آرزوست

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

شروع جاده

پنجشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۲۰ ق.ظ
تولدش اذر ماه..اواسط آذر...یه چند وقتی با خودم قرار گذاشته بودم که بگذارم تولد 30 سالگیش بگذره و بعد باهاش خداحافظی کنم. گرچه اون از رفتن من به نظرم زیاد ناراحت نمیشد. اما چون خودم دوست نداشتم زمان تولدم مصادفم باشه با دوران نارحتی و رنج ناشی از جدایی .. گفتم 30 سالگی رو کنارش باشم. به اینکه چی کادو بخرم هم حتی فکر کرده بودم..دکمه سردست چیز که دوست داره
اگه 30 آذر میومد میشد6 ماه از رابطه و دوستی ما...روز اول دیدارمون تولد من بود...فرداش یه دسته گل بزرگ فرستاد شرکت...
اما حالا همه چیز نابود شد... بچه یازی..وقتی باهام بد حرف زدی خب مسلم من هم حوصله این ندارم که سرصبح بگم سلام...
دیشب تمام مدت گریه کردم. مدتها بود این چنین گریه نکرده بودم...اشکهای درشت درشت...به خودم گفتم سمیرا! مگه وقتی از هم جدا میشدید قرار نبود تا ته مصیبت بری... مگه از اولش ته این همه رنج نمیدونستی... پس شروع کن!!!
شروع کن و تا ته مصیبت برو...
قبلا باهامراجع به این ته مصیبت حرف زده بودیم. اونموقع میگفت من دوست ندارم اینطوری ناراحت بینمت...ولی همش الکی بود..
من اول جاده ایستادم و اون حتی برای بدرقه منم نیومد....
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۸/۱۱
samira sr

نظرات  (۱)

سلاام. چی شده سمیرا؟ ازش جدا شدی؟ راحت شدی بنظرم... نه؟ تو نمیخواستی باش بمونی.
پاسخ:
نه جدا نشدیم
تینطور نگو کم و بیدوستش دارم
بودنش بد نیست
فعلا شکراب بینمون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی