دست نوشته

مینویسم تا شاید...

دست نوشته

مینویسم تا شاید...

منزلی برای آرامش روح
انسانم آرزوست

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱۶ مطلب با موضوع «از دل برآید» ثبت شده است

تا امروز مکالمات من و سرباز توی تلگرام یه طوری بود که من یه پیامی میفرستادم و چون اون تا عصر یا شب به گوشیش دسترسی نداشت نمیتونستیم در لحظه باهم چت کنیم و این روند پرسش و پاسخ یه طورایی ادامه دار بود. تا دیروز که در لحظه آنلاین بودیم و چیزی دیگه برای سوال کردن یا جواب دادن باقی نمونده بود.

من تصمیم گرفتم تا این خودش دیگه پیامی نفرستاده براش پیام ندم یا سلام احوالپرسی نکنم.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۵ ، ۰۸:۳۳
samira sr

جمعه صبح با #سرباز هماهنگ کردم و قرار شد عصر برم ببینمش. 

قرار شد بهم زنگ بزنه ... از اونجایی که یه رقم شمارش اشتباه داده بود و شانس تلفن خاموش بود ...

منم از اونجایی که ناامید شده بودم ازش با دختر خالم اینا رفتم بیرون که خودش زنگ زد و گفت برنامش عوض شده...الان میاد سمت من...یکم من بیرون منتظرش شدم تا اومد و وقتی اومد دیدم دوستش هم همراهش هست. البته من دوستش هم میشناختم پسر خیلی خوبی بود در واقع اونم همکلاسی من بود...

یکم ایستادیم حرف زدیم و بعدش من تا نزدیک خونه خالم رسوندن و رفتن

دخترخالم شاکی شده بود که این چه طرز برخورد؟؟؟؟ چرا ایستادید؟ چرا اصلا دوتایی اومد؟و ....

نمیدونم... من با خودم گفتم با یکی دیگه اومده تا من یه وقت فکر نکنم یه قرار دو نفره است یا من فکر کنم و بترسم ....

واقعا پسر خوبی و من دوستش دارم خیلی بیشتر از ادمهای قبلی براش ارزش و احترام قایلم

اگه کسی کمکی میتونه کنه که چطور بهش نزدیکتر بشم خوشحال میشم کمکم کنه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۵ ، ۱۴:۵۸
samira sr

گفته بودم صدای نونیفیکیشنش عوض کرده بودم، دیشب در حد سلام خوبی پیام داد اما تا من فهمیدم دیگه رفته بود

اه! این last seen recently دیگه چه صیغه که تلگرام داره؟؟؟؟

پیامهای من seen نشده موندن.... اما درود به روان پاک what'sapp که زمان نشون میده... دیشب دوبار اونجا آنلاین شد... خب حداقل میشه این نتیجه گرفت که دست به اون گوشی که به اینترنت وصل میشه زده...

خیلی دوست داشتم باهاش بیشتر دوست بشم... اما خب تصور من از رفتارهای اون اشتباه بود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۵ ، ۰۹:۴۰
samira sr

کارم رسیده به جایی که اوندم سرچ زدم....

خوشحال کردن سرباز

شاد کردن دوست پسر

:/

اخه این چه وضعش؟!!!؟

کاش انقدر بیتاب نبودم، الانم میدونم دارم عجله میکنم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۵ ، ۲۲:۲۸
samira sr

سلام

امروز به سنت چندین ساله مامانم نذری شعله زرد داشتیم، از قضا روضه مامانم هم روز اخرش افتاد توی این روز بخاطر همین از کله سحر حدودای 4 مامانم بساط شله زردش به پا کرد

حدودای 8 ما کارهامون کردیم و از زیر زمین ظرفها انتقال دادیم بالا

همین موقعها سرباز داستان پیام فرستاده بود برام ولی من دیر دیدم و تا جواب دادم باز اون دیر دید... مجدد که جوابش دادم هنوز پیامهام ندیده،....

نمیخوام بی تابی کنم... ولی....

نونیفیکیشنش عوض کردم همه گروه ها هم میوت کردم... به شدت منتظرش هستم:) دعا کنید

براش شله زرد کنار گذاشتم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۵ ، ۱۹:۲۹
samira sr

سلام

نمیدونم چرا خیلی تمایل داشتم این موضوع توی بلاگ بگم نه بلاگفا! حالا کدوم موضوع؟

یک ماه نیم قبل من کلاسی رفتم و به مرور از ادمی خوشم اومد که احساس میکردم اونم همین حس داره

سربازه... دوست داشتنیه... اخرش هد خدا خدا میکردم شمارش یه جوری داشته باشم که بلاخره شد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۵ ، ۲۳:۲۵
samira sr