دست نوشته

مینویسم تا شاید...

دست نوشته

مینویسم تا شاید...

منزلی برای آرامش روح
انسانم آرزوست

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

سرباز 4

يكشنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۵، ۰۲:۵۸ ب.ظ

جمعه صبح با #سرباز هماهنگ کردم و قرار شد عصر برم ببینمش. 

قرار شد بهم زنگ بزنه ... از اونجایی که یه رقم شمارش اشتباه داده بود و شانس تلفن خاموش بود ...

منم از اونجایی که ناامید شده بودم ازش با دختر خالم اینا رفتم بیرون که خودش زنگ زد و گفت برنامش عوض شده...الان میاد سمت من...یکم من بیرون منتظرش شدم تا اومد و وقتی اومد دیدم دوستش هم همراهش هست. البته من دوستش هم میشناختم پسر خیلی خوبی بود در واقع اونم همکلاسی من بود...

یکم ایستادیم حرف زدیم و بعدش من تا نزدیک خونه خالم رسوندن و رفتن

دخترخالم شاکی شده بود که این چه طرز برخورد؟؟؟؟ چرا ایستادید؟ چرا اصلا دوتایی اومد؟و ....

نمیدونم... من با خودم گفتم با یکی دیگه اومده تا من یه وقت فکر نکنم یه قرار دو نفره است یا من فکر کنم و بترسم ....

واقعا پسر خوبی و من دوستش دارم خیلی بیشتر از ادمهای قبلی براش ارزش و احترام قایلم

اگه کسی کمکی میتونه کنه که چطور بهش نزدیکتر بشم خوشحال میشم کمکم کنه

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۱۴
samira sr

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی