روزنگار_یادنگار
شنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۶، ۰۱:۳۷ ب.ظ
دیروز قرار بود با دوتا از همکارای سابق بریم تئاتر. سرظهری رفتیم خانوادگی پشت سپه سالار کفش خریدم ا.نم 2 جفت. خوشگلن. یکیش یکم پام اذیت میکنه روش ولی شیک! مسخره است البته
بعدش دوستمون اظهار دلتنگی کرد. چهارشنبه باهم بودیم. البته 5شنبه هم دلتنگی داشت که شرایط من جور نبود.
خلاصه گفتم تو که میدونی 8 تئاتر دام ولی قبلش بیا هم ببینیم. گفت باشه میام دنبالت که ببرمت تئاتر اصلا. من معذب میشم از این داستان ولی خب خوشحال هم میشمو چون من ماشین ندارم که! تئاتر هم زیر پونز بود.
یه دوساعتی باهم بودیم. رفتیم علی بابا! خیابون وحدت اسلامی. معجونای باحالی داشت! خوبی دوست پسر تپلی داشتن اینه که خوراکی خوشمزه میشناسه.
بعدش از نگارانیام و ترسام از بی وفایی هاش گفتم. روم نشد بگم شنیدیم که دخترباز بودی...
ادامه دارد...
۹۶/۰۴/۲۴