دست نوشته

مینویسم تا شاید...

دست نوشته

مینویسم تا شاید...

منزلی برای آرامش روح
انسانم آرزوست

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

دارم آخر شهریور میرم سفر طبیعت گردی. آقای ایکس توان بدنش بخ شدت پایین و نمیتونه باما بیاد. بخاطر همین احتمالا نیاد. گرچه من بش گفتم ولی ته دلم اینه که نیاد.

راستش ایکس شاید الان بامن باشه ولی میتونم به جرات بگم هیچ وقت تمایل به ازدواج نداره. لذا دوستیش باد هواس . و خب منم دیگه سنم داره میره  بالا. ترجیح میدم توی جمعهای اینطوری دوست پسری با من نباشه. چ.ن بقیه از سطح رابطه ما خبر ندارند. من و ایکس بیشتر دوست اجتماعی هستیم. چرا که من براش مرز گذاشتم و ازش خواستم تا از این مرزها عبور کنه و فعلا اونم پذیرفته و زمانی که درخواستی برا عبور از این مرزها داشته باشم خودش میدونه که نقطه خروج از رابطه است.

توی کار موقعیت خوبی دارم. یعنی خوشحالم. رئیس جدیدم باهام مهربونه و من خیلی دوستش دارم. اون رئیس قبلی هی میبینم و اونم میبینه که من نیشم تا بناگوش دائم بازه :)))

خدایا شکر.

یه مدتی هست روابطم با خونه تیره تار شده. علت اصلیش هم دیر خونه رفتن. دیر که میگم منظورم 9 شب. خب با ایکس بعد کار یه قرار ساده بری بیای همین میشه دیگه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۶ ، ۰۸:۵۲
samira sr

سلام.

امروز قرار بود مثلا دسته جمعی یه کوه بریم. خب کوه کنسل شد. خانواده رفتن شمال و فکر میکنن من هم کوه هستم. حالا امشب میخوام منم تنهای بزنم به جاده و برم شمال که فردا صبح پیش اونها باشم. 

دلم از جایی یاشایدم کسی گرفته. انتخاب غلط تو زندگی بده. باید تموم بشن اینا

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۶ ، ۱۶:۴۴
samira sr

این چند وقت احوالات مختلفی بر من گذشت. غم شادی عشق نفرت دو راهی

هنوز با دوستم کات نکردم. با اینکه یه زمانی به این نتیجه رسیدم که باید رها کنم.

اما هنوز داخل رابطه هستم باهاش. شاید تمایلم بهش بیشتر شده باشه ولی در کل توی رابطه به نظ خودم پخته تر شدم. 

اون نیاز های من تو رابطه زیاد نمیتونه منرتفع کنه. نمیدونم این بخشی از لجاجتش یا نه

ولی خب...

توی سفر قبلی که رفتم تقریبا اکثر پسرا رفته بودن توی نخم. نیدونم چرا؟!!! ولی این حرف خود یکی از مردها بود که بعدا بهم گفت..داستانش مفصل

فعلا ژنرال شدم

:))))))))))

پی نوشت: خوبم زهرا جونم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۵۸
samira sr

تصمیم دارم رابطم رو قطع کنم. یکی از دلایل مهمش اینه که ته نداره این رابطه. و صرفا خودم سرکار گذاشتم.

هنوز جسارت کافی پیدا نکردم. اما منکرهم نمیشم. ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۶ ، ۱۶:۵۵
samira sr
دیروز بش گفتم دوست دارم ببینمت البته اگه برنامت جور باشه.
بعد گفتش راستش سرم خیلی شلوغ خبر میدم. بعد پرسید تا کی هستی و اینا...خلاصه گفت اگه تونستم 6:30 میام جای همیشگی...من که دیرتز از 6:30 رسیدم و اون خبر نداد و جواب تلفنم هم نداد...
یکم ناراحت شدم البته رفتم دنبال کارهای خودم...تا 9 شب زنگ زد. وسط خیابون بود..گفت تازه از شرکت در اومدم..فردا دمو داریم..یه ذره بهتر شده بود ولی بنظرم باز اکی نبود. 
تا صبح خودم بش pm دادم و بنظرم حالش بهتره
اینکه چطور ناز کنی و چطور دلبری خیلی مهم...خیلی!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۶ ، ۰۸:۱۵
samira sr

خیلی بد که پسر انقدر حساس باشه. 

خیلیییییییییییی حساس و ابته خودخواه بنظرم

دیشب بحثمون شد. دیروز کلا زیاد از هم خبری نگرفتیم تا عصر pm دادم که چ خبرا و اینا بعد میگه مامانم عصبانی از من. بش میگم چرا؟ میگه فالن کار انجام بده.

میگم مادر من کلید نکن. بش گفتم اا خب چرا..میگه یه دقیقه اون گوشی زمین بگذار (پی نوشت اینکه مگه با من چت میکردی آخه؟؟؟؟) 

خلاصه منم بش گفتم خب بذار زمین. 

بهش برخورد تا ساعت 11 شب!

خلاصه یکم حرف زد و بعدش گفت که از این ناراحت شده

اولش گفتم تو که میدونی از نظر من مادرت مهمتر و بمن اینطوری بگن معذب میشم و میکم برو به خانادت برس

گفت لحنت بد بود...

دیدم قضیه بیخ داره. گفتم آقا اصلا بمنم برخورده تا اومدم حرف بزنم اینطوری بهم گفتی!این سمت قضیه هم ببین دیگه

یکم دیگه بحث کردیم و اخرش گفت میشه تمومش کنی

گفتم باشه شب بخیر!

از دیشب هم چیزی نگفت دیگه. آخه عادتش بود صبحها سلام علیکی داشت...

منم آشتی نمیکنم تا خودش بیاد :/

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۶ ، ۰۸:۱۰
samira sr

یه سوالی ازم یکی پرسید. گفت رابطه ات چقدر با این آقا جدی شده؟

موندم چطور جواب بدم. از کجا بفهمم که جدی شده؟ چه معیارهایی لحاظ کنم؟!

خلاصه موندیم از کجا بدونیم کسی ما رو دوست داره

البت من ادم شکاکی هستم و دایم فکر میکنم که یارو نقشه برای من داره و این مانع لذت بردن آدم میشه.

نظر شما برای جدیت رابطه چیه؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۶ ، ۰۹:۴۸
samira sr

دیروز قرار بود با دوتا از همکارای سابق بریم تئاتر. سرظهری رفتیم خانوادگی پشت سپه سالار کفش خریدم ا.نم 2 جفت. خوشگلن. یکیش یکم پام اذیت میکنه روش ولی شیک! مسخره است البته

بعدش دوستمون اظهار دلتنگی کرد. چهارشنبه باهم بودیم. البته 5شنبه هم دلتنگی داشت که شرایط من جور نبود. 

خلاصه گفتم تو که میدونی 8 تئاتر دام ولی قبلش بیا هم ببینیم. گفت باشه میام دنبالت که ببرمت تئاتر اصلا. من معذب میشم از این داستان ولی خب خوشحال هم میشمو چون من ماشین ندارم که! تئاتر هم زیر پونز بود.

یه دوساعتی باهم بودیم. رفتیم علی بابا! خیابون وحدت اسلامی. معجونای باحالی داشت! خوبی دوست پسر تپلی داشتن اینه که خوراکی خوشمزه میشناسه.

بعدش از نگارانیام و ترسام از بی وفایی هاش گفتم. روم نشد بگم شنیدیم که دخترباز بودی...

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۳:۳۷
samira sr

نمیدونم چند مدت میشناسمش...به مدت 9 سال یا شایدم کمتر از دو ماه

اولسن بار که به عنوان یه قرار باهم بیرون رفتیم دقیقا روز تولد من بود. اگه اون تاریخ مبنا باشه که هنوز دو ماه نشده. اگر اولین تاریخ بذاریم اولین باری که جدی حرف زدیم-گرچه جدیتی در کار نبود و بیشتر شوخی بود- فردا میشه دو ماه!

اگر مبنا بذاریم از زمانی که میشناسیم هم رو..هرچند دور تقریبا میشه 9 سال...

یه حس مبهمی دارم. هنوزم نمیدونم چقدر خودم دوست داره. چقدر من را برای بوووق میخواد! نمیدونم روزی که از هم جدا بشیم چطوره! دعوا میکنیم؟ اون ناراحت؟ من گریان؟از خدا خواسته....شایدم از هم جدا نشیم که این خیلی ترسناک

بعضی وقتها راجع به مسایلی حرف میزنه که میترسم...مثلا اینکه میخواد خونه بخره...اینکه داروهاش چیه...اینکه خانوادش و مشکلاتش چین...

اینا همه من میترسونن

یا رب مددی!

احساس میکنم با اومدنش از خدا دور شدم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۶ ، ۱۳:۵۰
samira sr

همه ی آدمها برای خودشون رویاها و آزوهایی توی زندگیشون دارن ..بزرگ کوچیک دست یافتنی دست نیافتنی...و چه شیرین اگه آدم به یکی از این آرزوهاش برسه...فازغ از اندازش...

بنظرم اگه اندازه آرز.ها خیلی خیلی بزرگ باشه و همه اونها از این جنس باشند به مرور زمان حس خوش آیند پیروزی شاید کمرنگ بشه در ما. 

بخاطر همین چه خوبه که ارزوهای کوچیک هم توی دلمون داشته باشیم. 

دیشب سر همین موضوع بحثمون شد. یکی از ارزوهاش خرید بنز اس 500. بهش گفتم که یکم ارزوهات پایین ت ربیار یه چندتایش رو طاقچه های پایین تر بچین...

خیلی بهش برخورد. خیلی! میگه ارزوهام ناموسم هستن حق نداری راجع بهشون اینطوری بگی...


از دیشب قهریم. منم چیزی نگفتم. تا اخر شب هم گفتم چیزی نمیگم. شایدم تا فردا صبح....شایدم همیشه.

من حرف بدی نزدم. با این وجود گفتم اگه ناراحت شدی عذرخواهی میکنم. ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۴۹
samira sr